معصومیت

فرهنگی سیاسی

معصومیت

فرهنگی سیاسی

معصومیت

جمله‌ای ناب و کلیدی از حضرت روح الله (ره):
حتی اگر در تمام امریکا مسجد بسازند و بالای گلدسته‌ها شعار الله اکبر قرار بدهند، هیچ وقت شعار مرگ بر امریکا را فراموش نکنید؛ چون آمریکا شیطان بزرگ است. از خدا می‏خواهیم که این قدرت را به ما ارزانی دارد که نه تنها از کعبه مسلمین، که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ بر آمریکا و ... را به صدا درآوریم.
صحیفه امام خمینی / جلد 21

۲۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

پیامبر اعظم(ص) می فرمایند:

چهار چیز را پیش از چهار چیز غنیمت شمار:

1- جوانی پیش از پیری

2- صحت پیش از بیماری

3- توانگری پیش از فقر

4- زندگی پیش از مرگ

جهت تعجیل در فرج امام زمان عزیز صلوات

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۵
بچه های شهر غریب

امام کاظم(علیه السلام) می فرمایند:

هیچ چیز به اندازه ی دیدار برادران از یکدیگر به خاطر خدا، ابلیس و سپاه او را در هم نمی کوبد.

اصول کافی،ج2، ص 188

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۵
بچه های شهر غریب

مجتهد و عالم بسیار بزرگی که دارای علوم مختلفه و تألیفات فراوانی است میفرمودند:
طلبه ای بود، گرفتار یکی از مدعیان عرفان و مسیرهای منحرف شد.
به او گفته بود یک کاری به تو یاد میدهم که اگر دستور را انجام دهی شبحی ظاهر میشود؛ هرچه آن شبح به تو گفت، اطاعتش کن!
آن جوان طلبه میگوید: آن اعمال و دستورات را انجام دادم و شبح، ظاهر شد. غ
الباً ما بین زمین و آسمان با فاصله دو سه متر از زمین، ظاهر میشد! ابتدا چند تا دستور ساده داد، مثلا فلان کار را بکن، فلان غذا را نخور، من هم عمل کردم.
فردا آمد گفت: امروز توی اتاقی که عیالت میباشد، نباید بخوابی!
قبول کردم. چند شب گذشت، تا این که نصف شبی آمد و مرا بیدار کرد و گفت: بلند شو، با صدای بلند اذان بگو! گفتم: الان نیمه شب است! گفت هرچه میگویم بناست اطاعت کنی!

بالاخره مشغول اذان شدم؛ کم کم همسایه ها بیدار شدند؛ چند تا پنجره باز شد و شروع کردند به اعتراض که چه خبر است؟! الان چه وقت اذان گفتن است؟!
شبح آمد و در گوشم گفت: به فلانی بگو: مثلا چرا دیشب زنت را زدی؟! به فلان همسایه بگو: چرا فلان کار را کردی؟! و همین طور چند تا از اسرار مردم را بیان میکرد و من هم میگفتم. آنها همه شرمنده شده، خیال کردند من او اولیاء هستم!
کم کم در محل، وجهه و شهرتی پیدا کردم؛ با نظر خاصی به من نگاه میکردند؛ من هم خوشم میامد.
شبح باز آمد و گفت: دیدی چقدر خوب شد؛ پیش مردم منزلت هم پیدا کردی! بنابراین هرچه میگویم باید گوش کنی!
بالاخره ساختمان مرتفعی را به من نشان داد و گفت: خودت را از بالای آن پایین بیانداز!
گفتم: این خودکشی و حرام است!
 در اینجا یک مطلبی را از سید عالمی متذکر شدم که گفته بود:
شیطان گاهی از انسان کاری را میخواهد ولی خداوند هیچگاه از نقطه عصیان اطاعت نمیشود .
 «خداوند از راه گناه و معصیت، اطاعت نمیشود».
به شیح گفتم من اطاعت نمی کنم . یک نگاهی به من کرد و گفت: برو که تو آدم بشو نیستی! سپس از چشمم غایب شد و دیگر او را ندیدم!

برگرفته از کتاب سه جلدی نکته ها از گفته های استاد فاطمی نیا
 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۸
بچه های شهر غریب

مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی نقل می کنند:
در سال 1339 هجری قمری (یک سال پس از در گذشت پدرشان) در مدرسه قوام نجف اشرف طلبه بودم.
درآن هنگام کتاب حاشیه ملا عبدالله یزدی را تدریس می کردم. زندگی ام به سختی و مشقت اداره می شد و هیچ راه فراری از دست فقر و تنگدستی نداشتم.
هجوم ناراحتی ها و رنج ها بر قلبم سنگینی می کرد؛ از جمله: اخلاق ناپسد برخی از روحانیان و کم شدن بینایی چشم هایم.
احساس نوعی بیماری روحی دایمی می کردم؛ از طرفی از خداوند می خواستم که دوستی دنیا را از قلب و جان من دور سازد، همچنین امید داشتم که خداوند سفر بیت الله الحرام را نصیبم کند، به شرط آن که در مکه یا مدینه بمیرم و در یکی از آن دو شهر دفن شوم و نیز از خداوند؛ توفیق علم و عمل صالح را با همه گستره اش درخواست می کردم.
این مشکلات و آرزو ها لحظه ای مرا آرام نمی گذاشت؛ از این رو به فکر توسل به سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام افتادم و به کربلا رفتم، در حالی که فقط یک روپیه بیشتر نداشتم که آن را هم بابت خرید دو قرص نان و کوزه ای آب خرج کردم و بعد از غسل کردن به حرم مشرف شدم.
پس از زیارت و دعا، نزدیک غروب بود که به غرفه خادم حرم سید عبدالحسین که از دوستان پدرم بود رفتم،؛ از او اجازه خواستم که یک شب در حجره او بمانم در حالی که ممنوع بود؛ اما ایشان موافقت کرد و من آن شب را در حرم ماندم.
پس از تجدید وضو به حرم مشرف شدم و فکر کردم که در کدام قسمت از حرم شریف بنشینم. معمول بود که مردم در طرف بالای سر می نشستند؛ ولی من فکر کردم که امام در حیات ظاهری خود متوجه فرزند خود علی اکبر علیه السلام بوده است و به طور قطع پس از شهادت نیز به سوی فرزند خود نظر دارد؛ از این رو در قسمت پایین پای آن حضرت در کنار قبر علی اکبر علیه السلام نشستم.
 

اندکی نگذشته بود که صدای حزین قرائت قرآن را از پشت روضه مقدسه شنیدم، به آن طرف متوجه شدم، در آن هنگام پدرم را دیدم که نشسته بود و سیزده رحل قرآن نیز کنار وی بود.

 در جلوی او نیز رحلی بود که قرآنی روی آن بود و قرائت می کرد.

نزد وی رفتم و دست ایشان را بوسیدم.

پرسیدم: در اینجا چه می کنید؟ جواب داد: ما چهارده نفر هستیم که در اینجا قرآن مجید تلاوت می کنیم. پرسیدم: آنها کجا هستند؟

فرمود: به خارح حرم رفته اند، سپس با اشاره به رحل ها، آن سیزده نفر را معرفی کرد که عبارت بودند از:

علامه میرزا محمد تقی شیرازی، علامه زین العابدین مرندی، علامه زین العابدین مازندرانی و اسامی دیگر را گفت که به خاطرم نمانده است .

سپس پدرم از من پرسید: در حالی که ایام درس است برای چه کاری به اینجا آمده ای؟

علت آمدنم را برایش شرح دادم، پس به من امر کرد که بروم و حاجتم را با امام خویش در میان بگذارم. پرسیدم: امام کجا است؟

گفت: بالای ضریح است تعجیل کن؛ زیرا قصد عیادت زائری را دارد که بین راه بیمار شده است.

بلند شدم و به طرف ضریح رفتم و آن حضرت را دیدم؛ اما برایم ممکن نبود که به صورت ایشان نگاه کنم؛ زیرا چهره مبارک آن حضرت در هاله ای از نور پنهان شده بود.

به حضرت سلام کردم، جوابم را داد و فرمود: بیا بالای ضریح؛ عرض کردم: من شایستگی ندارم که نزد شما بیایم. بار دیگر امر کرد؛ اما بار دیگر شرم و حیا مانع شد که نزد آن حضرت بروم. پس به من اجازه فرمود در مکانی که ایستاده بودم بمانم.

بار دیگر به آن حضرت نگاه کردم، در این هنگام تبسم زیبایی بر لبهای ایشان نقش بست و از من پرسید: چه می خواهی؟ من این شعر فارسی را خواندم:

آن را که عیان است / چه حاجت به بیان است

آن حضرت قطعه ای نبات به من عنایت کرد و فرمود: تو مهمان مایی، سپس فرمود: چه چیز از بندگان خدا دیده ای که به آنها سوء ظن پیدا کرده ای؟

با این سؤال یک دگرگونی در من پیدا شد؛ احساس کردم به کسی سوءظن ندارم و با همه مردم ارتباط و نزدیکی دارم.

صبح موقع نماز به مرد ظاهر الصلاحی که نماز می خواند اقتدا کردم و هیچ ناراحتی و بد گمانی در من نبود.

حضرت فرمود: به درس خود بپرداز؛ زیرا آن که مانع تو می شد دیگر نمی تواند کاری کند.

وقتی به نجف اشرف بازگشتم همان شخصی که از نزدیکانم بود و مانع درس من می شد خودش به دیدنم آمد و گفت: من فکر کردم که تو جز تدریس راه دیگری نداری،

همچنین حضرت مرا شفا داد و بینایی ام قوی تر شد؛ سپس قلمی به من بخشید و فرمود: این قلم را بگیر و با سرعت بنویس. پس از آن نارحتی قلبم بر طرف شد و برایم دعا کرد که در عقیده ام ثابت قدم بمانم. دیگر حاجتم نیز بر آوده شد ، غیر از مسئله حج که اصلا معترض آن نشد.

با آن حضرت وداع کردم و نزد پدرم بازگشتم. از پدرم پرسیدم: آیا با من امری داری یا خیر؟ گفت: برای تحصیل علوم اجداد خود بیشتر کوشش کن و نسبت به برادر و خواهرانت مهربان باش و دین اندکی را که به عبدالرضا بقال بهبانی دارم پرداخت کن. پس از آن به نجف بازگشتم، در حالی که همه آن ناراحتی ها و سوء ظن ها از بین رفته بود.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۵
بچه های شهر غریب


 


آقای سید محمد تقی گلستانی نقل می کند:

در اوایل جوانی، چند نفر هم سال، هم دل و یک جهت بودیم. دوره ای داشتیم، هر شب در منزل یکی از دوستان می رفتیم و با هم بودیم. یکی از آنان پدرش حسینی بود؛ یعنی به حضرت سید الشهدا علیه السلام سخت علاقه مند بود تا جایی که شبی که نوبت میهمانی پسرش بود می گفت: من راضی نیستم به منزل من بیایید، مگر این که روضه خوانی هم بیاید و ذکری از حضرت سیدالشهدا علیه السلام خوانده شود؛ از این رو هر شب که نوبت آن رفیق بود، مجلس ما به روضه و تعزیه تمام می شد.

پس از چندی، آن پیرمرد محترم مرحوم شد و مرگش همه ما را سخت ناراحت کرد تا اینکه شبی او را در عالم رؤیا دیدم و می دانستم که مرده است و هر کس انگشت ابهام (شست) مرده را بگیرد هر چه از او بپرسد جواب می گوید؛

از این رو انگشت ابهام او را گرفتم و گفتم: تو را رها نمی کنم تا حالات خود را برایم نقل کنی.

ترس و لرز شدیدی به او دست داد و گفت: نپرس که گفتنی نیست.

وقتی از گفتن حالاتش مأیوس شدم گفتم: پس چیزی را که در این عالم فهمیدی برایم بگو تا من هم بدانم. گفت: ما با اینکه امام حسین علیه السلام را در دنیا یاد می کردیم نشناختیم، اینجا که آمدم مقام و سلطنت و عزت او را مشاهده کردم، که آن را هم نمی توانم به تو بفهمانم جز این که خودت بیایی و ببینی.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۵
بچه های شهر غریب

امام صادق(علیه السلام):

خداوند روزه را واجب کرده تا بدین وسیله دارا و ندار(غنی و فقیر) مساوی گردند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۶
بچه های شهر غریب

سیر کوتاهی در وصیت نامه شهیدان در باره امام زمان(عج) و غیبت

شهید مهدی زین الدین:

در دوران غیبت به کسی منتظر می گویند که منتظر شهادت باشد.

شهید علی امین پور:

فعلا در دوران غیبت کبری امام زمان (عج) به سر می بریم، مواظب باشید با برنامه هایتان قلبش را شاد کنید. اگر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تداوم نمی یابد با با کشته شدن من و اگر فرج مولایم ولی عصر نزدیک نمی شود مگر با کشته شدن من، ای رگبارها و ای خمپاره ها مرا پاره پاره کنید.

شهید ابوالفضل قناعت پیشه:

مردم بدانید امام زمان(عج) با فرزندانشان در جبه ها دیدار می کنند.

شهید عطا الله اویسی:

با تفرقه به اسلام و میهن عزیز و خون پاک شهدا خیانت نکنید که قلب امام امت و آقا امام زمان را به درد می آورید.

شهیداحمد دستاجی:

برادران،امام زمانتان را بشناسید و معرفت خودرا نسبت به ایشان زیاد کنید و سعی و کوشش کنید در طلب معرفت،دعا کنید،دعای فرج تا تعجیل در ظهور امام زمان(عج) بشود و در قلوب خود،شیطان را دور کرده و خداوند و امام زمان(عج) را جایگزین کنید و با او باشید که او با شماست و مشکلات و مسائل خود را با ام حل کنید.

جهت تعجیل در فرج امام زمام(عج) صلوات

برگرفته از مجله بنیاد فرهنگی امام زمان(عج)

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۴
بچه های شهر غریب

کشف عکس اولین کدخدای زن ایرانی
آشنایی با اولین کدخدای زن تاریخ ایران . جزئیات بیشتر را در بخش زیر دنبال کنید.
 
تاریخ ایرانی: حکم کدخدایی گلنار از طرف آقای شریعتی اهری فرماندار فریدن صادر گردید و طبق این حکم نامبرده از روز ۴۲.۶.۵ با سمت کدخدایی در این قریه مشغول به کار شده است.

 11 شهریور ۱۳۴۲برای اولین بار در ایران زنی از طرف وزارت کشور به عنوان کدخدا تعیین شد. وی خانم گلنار یبلوئی نام دارد و ۳۵ ساله است که به سمت کدخدای دهکدۀ «خمسلو» از قراء فریدن اصفهان منصوب شده است. حکم کدخدایی گلنار از طرف آقای شریعتی اهری فرماندار فریدن صادر گردید و طبق این حکم نامبرده از روز ۴۲.۶.۵ با سمت کدخدایی در این قریه مشغول به کار شده است.

 

 

کشف عکس اولین کدخدای زن ایرانی

 

خمسلو از قراء بزرگ و پرجمعیت فریدن است. خانم یبلوئی در مصاحبه با خبرنگار ما در فریدن، برنامۀ کار خود را به این شرح اعلام کرد:

۱ – ایجاد صلح و صفا بین اهالی و رفع هرگونه اختلاف

۲ – بالا بردن سطح کشت و ازدیاد محصولات کشاورزی

۳ – حفظ نظم محل و بالا بردن سطح فکر بانوان و راهنمایی آنان در امور خانه‌داری و امور اجتماعی

۴ – اجرای قانون و دستورات دولتی با رعایت عدالت و مساوات

۵ – وصول کامل سهمیۀ ۵ درصد عمران از مالکین و کوشش در راه پیشرفت امور فرهنگی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۹
بچه های شهر غریب

شهدای جاوید الاثر مدافع حرم استان قزوین

عکس شهیدان را می بینیم و عکس ،شهیدان عمل می کنیم

شادی روح شهدا صلوات

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۷
بچه های شهر غریب




۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۹
بچه های شهر غریب