هوس بازی پرخرج شاه با یک مستخدم سوئیسی
خاطرات رجال پهلوی (1)
روایت دوران پهلوی و به خصوص محمدرضا پهلوی در آئینه خاطرات اطرافیانش
بسیار خواندنی و جذاب است. در این میان میتوان کتاب «ظهور و سقوط پهلوی»؛
خاطرات ارتشبد حسین فردوست از همه قابل تاملتر است. در ایام بهمن ماه سعی
خواهد شد تا بخشهایی از خاطرات رجال پهلوی را برای مخاطبین خود منتشر
نماییم:
***
مسئله قابل ذکر درباره دوران زندگی محمدرضا در سوئیس، رفتار جنسی او است.
محمدرضا از مسئله جنسی زجر میکشید و به همین خاطر نسبت به دکتر نفیسی
(پیشکارش) کینه و دشمنی خاصی پیدا کرده بود! اکثرا به من میگفت: «این
پیرمرد (چون مؤدبالدوله در آن زمان خیلی پیر بود و موهایش کاملا سفید بود)
دو تا رفیقه دارد، که پرون برایش تهیه کرده» و به نفیسی ناسزا میگفت! یکی
از معشوقههای مؤدبالدوله از ژنو میآمد و او هم برای استقبالش به
ایستگاه شهرک رول میرفت. معشوقه دیگر همیشه وقت معینی (شب یکشنبه) میآمد.
علاوه بر این دو، در آپارتمان شیکی که زندگی میکرد، یک کلفت داشت. این
کلفت مسن بود و قیافه جذابی نداشت، ولی دختری داشت که هم جوان بود و هم
زیبا. دخترک خیل توجه محمدرضا را به خودش جلب کرده بود و غالبا به من
میگفت: «چقدر دلم میخواهد او را بغل کنم! این پیرمرد این دختره را به
خانه خودش آورده و علاوه بر او، دو تا رفیقه دارد!» محمدرضا همیشه به من
میگفت که این مسئله برایم عقده شده است.
در مدرسه لُهروزه، حدود چهل نفر کلفت کار میکردند، البته کلفت به معنای ایرانی کلمه نه؛ مستخدمههای خیلی زیبا و تمیز و شیک و جوان. در میان آنها یکی از همه زیباتر و جذابتر بود و حدود 22-23 سال داشت و توجه محمدرضا را جلب کرده بود. او به پرون گفت، حالا که نفیسی چنین میکند، من هم از این مستخدمه خوشم میآید. او را به اتاقم بیاور! پرون هم که مستخدم بود راحت توانست مسئله را با مستخدمه حل کند و او را با خودش به اتاق ولیعهد میآورد.
این جریان ادامه داشت تا روزی محمدرضا مرا به اتاق خواست. اتاق من کنار اتاق محمدرضا بود. خودش آمد و در زد و گفت: «بیا اتاق من، کارت دارم!» رفتم. دیدم که همان مستخدمه در اتاق محمدرضا است و پرون هم نیست. دخترک دستمالی جلوی چشمش گرفته بود؛ یعنی ناراحت است و گریه میکند! محمدرضا که دستپاچه شده بود، به من گفت: «حسین، به مشکل برخوردهام» گفت: «مشکلت چیست؟» گفت: «من با این خانم تماس جنسی داشتم و ایشان حالا میگوید که آبستن شده است، تکلیفم چیست؟ اگر پدرم بفهمد پوستم را میکند. کافی است نفیسی مسئله را بفهمد و به او بنویسد. کمکم کن! چگونه میتوانم نجات پیدا کنم؟!» من پاسخ دادم که بهترین راه پول است و جلوی دخترک گفتم: «ایشان میگویند که از شما بچهای دارند. خوب، باید حرفشان را قبول کرد، دروغ نمیگوید.» البته معتقد نبودم که چنین مسئلهای باشد، چون مسلما برای آن دختر همخوابگی مسئلهای نبود و روشن بود که اگر علت خاصی نداشت، میتوانست جلوگیری کند. سپس رو به آن زن کردم و گفتم: «شما میگویید که محمدرضا را دوست دارید، خودتان باید کمک کنید تا مسئله حل شود و باید شما حلال مشکلات باشید!»
به محمدرضا گفتم: «بسیار خوب، 5000 فرانک به ایشان بدهید تا برود!» محمدرضا گفت: «این پول را از کجا تهیه کنم؟! پولها که همه نزد نفیسی است!» گفتم: «به او بگویید که حسین (یعنی خودم) گرفتاری خانوادگی شدید در تهران پیدا کرده است و احتیاج فوری به پول دارد. شما میتوانید و توجیهش را دارید که از من به شدت دفاع کنید. این را به نفیسی بگویید و بخواهید که به پدرتان بنویسد.»